طنین طنین ، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره
ترانهترانه، تا این لحظه: 8 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

رازدونه های یه مامان برای دو دخترش

رازدونه شماره سی و یک (ادامه حرفای مادرانه ....)

اما وقتی بدنیا اومدی... می گفتن حالا قدر پدر و مادراتون رو می فهمید ، حالا می فهمید بابا و ماماناتون چی کشیدن ، حالا می فهمید بچه داری چقدر سخته ، بعضی بی منظور می گفتن ولی گاهی تو این جمله بار سنگین منت گذاشتن رو می شد احساس کرد ،این مقدمه رو گفتم که در اولین سالگرد مادارنه ام از باورهای مادرانه ام با تو فرشته مهربونم بگم. اگه تو الان هستی ، اگه الان معادل هر روزی که از 9/1/90 به بعد  می گذره من یک روز زیبای با تو بودن رو دارم و مرورش میکنم  و تک تک لحظات تک تک اون روزها برام پر از عشق و لذته،من همه این عشق و لذت رو از حضور تو فرشته مهربونم در کنار خودم دارم ، حضوری که به دعوت من و بابا رخ داده ، حالا که بعد از دعوتی که ا...
22 فروردين 1391

رازدونه شماره سی ام (حرفهای مادرانه در اولین سالگرد مادرانه)

یکی از خاله ها با سوال قشنگش باعث شد مامان ها جمله های قشنگی رو از احساسات و تجربیات سال اول مادرانشون بنویسند، اما مامان شما تصمیم گرفت ،اینجا بنویسه ، که باقی بمونه و شما بخونی و راز دل مامان رو بدونی. قبل از بدنیا اومدنت خیلی ها می گفتن ، دیگه روزای خوشیت داره تموم میشه ، دیگه یه روز راحت نخواهی داشت، حسرت راحت خوابیدن به دلت می مونه ، اونایی که نوجون داشتم می گفتن ، وای کی حال داره این پروسه رو از اول شروع کنه و خلاصه کم بودن کسانی که از عشق و لذت و شیرینی های که در کنار این سختی ها بود بگن ، بله سخت بود ، بی خوابی داشت ، خستگی داشت ، از دست رفتن لحظات تنهایی خودم با خودم  یا خودم و بابا رو داشت  و موارد سختی دیگه ، اما ای...
22 فروردين 1391

رازدونه بیست و نهم(اولین مروارید های تو)

عسلکم این رازدونه مربوط به قبل از عید و ایام خونه تکونیه ،منتها فرصت نکرده بودم که اینجا بنویسم. بعد از کلی انتظار طولانی بالاخره اولین مروارید شما روز تولد دایی بهامین یعنی 21 اسفند احساس شد ، می گم احساس شد چون هیجی نبود جز یه چیزی مثل نوک یه سوزن که فقط با انگشت کشیدن تو لثت حس میشد ولی از حس همون به حدی ذوق کردم و به هیجان اومدم که واسه هیچ فعالیتت تا این حد ذوق نکرده بودم ، آخه بر خلاف کارای دیگه در این یک مورد خیلییییییییییییییییییییییییییی عقب افتاده بودی ،هر چند در خوب موردی عقب بودی ، چون دندونایی که دیرتر در میان مقاومت و استحکام بهتری دارند. با این وجود خیلی ذوق داشتم که قیافه با دندونت رو هم هر چه زودتر ببینم. خلاص...
20 فروردين 1391

رازدونه شماره بیست و هفتم(تولدت مبارک عشقم،نفسم، زندگیم)

عشق مامان کی بوده ،نفس مامان کی بوده ، جون مامان کی بوده ........................طنین خانمی بوده. عشق مامان و بابا  تولدت مبارک (علت دیرکرد تبریکم رو توی راز دونه قبلی گفتم ) با وجود تمام حرص و جوش هایی که از اوضاع شلوغ و درهم خونه و شرایط سختی که واسه همین تولد ساده ای که در ذهن داشتم ،واسم پیش اومد ،ولی باز خود تولدت الهی شکر نسبتا ً خوب برگزار شد ، هر چند دوست داشتم از این بهتر برگزار میشد ،البته با حفظ همین سادگی ،به هر حال باز هم الهی شکر: الهی شکر که یک ساله شدی. الهی شکر که می خندی. الهی شکر که می بینی و با چشمای قشنگت واسه مامان ناز و عشوه میای. الهی شکر که حرفامون رو می شنوی و تکرار میکنی و بهش...
13 فروردين 1391

رازدونه بیست و ششم (یه عالمه حرف)

زندگیم نفسم یه عالمه حرف دارم واست بگم ،نمی دونم از کجا و چی بگم رازدونه قبلی رو که می نوشتم 28 اسفند بود و کلی فکر و خیال برای شروع سال توی سرم می پروروندم ، یکیش هم این بود که زود به زود وبلاگت رو آپ کنم . امروز ساعات اولیه ی آخرین روزه نورزوه امساله ، احتمالا اکثر خانواده ها واسه بدر کردن این روز برنامه ریزی کردن و آماده شدن و خوابیدن ، اما اینکه میگن چی فکر میکردیم و چی شد ، ماجرای ما بود با اولین نوروز کامل دختر بهاریمون ، که بقول بابا ، یه نوروز تاریخی شد ، از اون نوروز هایی که برای به پایان رسیدنش روزها رو می شمردیم و واسه ی این آخرین روزش هم تنها برنامه ریزی مون پیگیری کارهای نهایی انتقال بیمارمون از بیمارستان اهواز به بیمارستان...
13 فروردين 1391